دل نوشته های من برای دلبندم

مامان یه فرشته به نام آرسین

آرسین5

آرسینم امروز تو 5ماه و بیست روزه شدی و من باور نمیکنم که انقدر زود بزرگ شدی، یاد روزایی می افتم که روزها و ثانیه ها رو میشمردم که یک ماهگیت تموم بشه به امید اینکه زردیت تموم شه . باور میکنی که بعضی وقتا که یاد اون روزا می افتم یواشکی گریه میکنم؟ چهار ماهت که تموم شد بابایی اومد دنبالمون و اومدیم خونه خودمون. تو راه خفیف سرما خوردی و چند روز بعدش انقد گریه کردی که اشک منم درآوردی . چند ساعت مداوم داد زدی ، دلم ویران شد تو این چند ساعت... ولش کن. بذار از چیزای خوب بگم برات. دو ماه بابایی رو ندیدی و به محض اینکه دیدی رفتی بغلش برا همه عجیب بود... الانم که بابایی هر روز داره عاشق تر میشه و توام همینطور ... هرجا میره پشت سرش نگاه میکنی و اون چ ذو...
20 آبان 1398

اولین تجربه عکاسی

پسر گلم دیروز برای اولین بار بردمت عکاسی.2تا عکس به مناسبت 3ماهگیت گرفتم. هر ماه باید ببرمت دوس دارم  لحظه لحظه قد کشیدنت رو ثبت کنم. دوربین گوشیمم که ب درد نمیخوره پس باید ببرمت عکاسی. هنوز خونه مادرجونیم. خیلی خسته ام. از همه اطرافیانم دلم گرفته احساس میکنم انقدی که من دوسشون دارم و بهشون اهمیت میدم اونا نمیدن. انقدی ک من ارزش قائلم براشون... عزیزم شاید تو اینا رو تجربه نکنی. یعنی حتما برا توام پیش میاد ولی امیدوارم زیاد پیش نیاد. 
7 مهر 1398

3

مامان امروز 5مهر ماه وتو 3ماه و 5روزه ای. خیلی وقته باهام بازی میکنی میخندی ولی امروز که من قربون صدقه ات میرفتم تو غش غش میخندیدی. یه بارم جلو آینه بازی کردیم دستتو میزدم ب آینه و میگفتم آینه، با صدای بلند میخندیدی. بیچاره بابایی این لحضه ها رو از دست داد. دوری از ما براش سخته. تا آخر ماه احتمالا میریم خونمون، باباییت گناه داره زیاد تنها موند. مامان تو هر روز بزرگتر میشی و من هر روز بیشتر احساس مسئولیت میکنم. کاش بتونیم خوب تربیتت کنی. دلم میخواد قبل از هر چیزی تو زندگیت روان سالم داشته باشی. دلم میخواد کاستی های که من داشتم رو تو نداشته باشی. دلم میخواد اعتماد ب نفس خوبی داشته باشی. من قبلنا خ خجالتی بودم. خجالت میکشیدم تو جمع حرف بزنم و ا...
6 مهر 1398

آرسین3

  پسر گلم یه کم برات نوشته بودم دستم خورد پاک شد همین موند.  وقتی بغلت میگیرم میرم جلو آینه نگات میکنم و از اینکه قد کشیدی ذوق میکنم باورم نمیشه انقد بزرگ شدی... خوشحالم از بودنت...  مامانم خ برات زحمت میکشه ، دلم میخواد دوسش داشته باشی و بهش احترام بذاری این حداقل کاریه که از دستمون بر میاد... راستی امروز خ حالت خوب بود اصلا اذیت نشدی و اذیت نکردی. مرسی مامان ک انقد گلی.  عاشقتم مامانی، تا ابد پیشتم مواظبتم. اگرم روزی مردم بابایی مثل کوه پشتته، از منم بیشتر عاشقته ، شک ندارم ... ...
27 شهريور 1398

خواب کله گنجیشکی

مامان خسته ام کردی با خوابای کله گنجشکی و نصفه نیمه ات. هی بیدار میشی و من دوباره باید بخوابونمت. چون خوابت میاد بداخلاقم میشی و اگه دیر اقدام کنم گریه ام میکنی. خلاصه پاهام داغون شده. ولی فدای یه تار موت، عسلم الان تو بغلم خوابیدی من خنده ام گرفته، تو چشات نیمه بازه منو میبینی میخندی، تو چشام نگا میکنی و میخندی و من به این فک میکنم که واقعا عشقای قبل از تو سوءتفاهم بوده😉
25 شهريور 1398

خاطره2

امروز شنبه 23 شهریوره. پریروز تو رو ختنه کردیم . خونه مادرجونیم و بابا رفته خونه خودمون. خیلی بی قرار بودی امروز. با هر گریه ات من مردم و زنده شدم. آخ که میگی سلولای بدنم درد میکنه ، اون لحظه ای ک درد داری من میخوام بمیرم... با اینکه میدونم این درد درد بدی نیس و تموم میشه... ولی نمیتونم احساسمو کنترل کنم. خدا رو شکر فرشته ای مثل مادر جون هست و بهمون میرسه. با انگشتای زخمی حساسش کهنه و لباسا و لحاف و... میشوره، آخه به جای پوشک مشعما کردیم و سریع میزنه بیرون. راستی امروز بابایی بخاطر تو سرم داد زد از اینکه دوز داروهاتو کمتر میدم عصبانی شد، ناراحت شدم ولی بعد فک کردم چقد خوبه که انقد عاشقته و ناراحتیم برطرف شد. عشقم میگن با ختنه ادم مسلمون و یا...
23 شهريور 1398

ارسین 1

سلام دلبندم، امروز تو دقیقا 2 ماه و 22 روزته و من تصمیم گرفتم بنویسم. برای تو یا شاید برای خودم... از وقتی تو دلم جوونه زدی دلم میخواست برات بنویسم.  تو دلم باهات حرف میزدم ولی نشد ک بنویسم. دلم میخواس یه دفتر خوشگل بگیرم و برات بنویسم اما نشد. انقد درگیر مشکلات شدیم ک نشد برای دلم کاری کنم. چقدر حرف دارم باهات مامان ... عاشقتم عزیزم عاشقتم.
22 شهريور 1398
1